دلتنگی های میترا در آلمان
دلتنگی های میترا در آلمان

دلتنگی های میترا در آلمان

دلم گرفته است

یعنی‌ سفرت سلامت


سفرهای تنهایی همیشه بهترند
کنارِ یک غریبه می‌‌نشینی قهوه ات را می‌‌خوری
سرت را به پشتی‌ صندلی تکیه میدهی‌ تا وقت بگذرد
به مقصد که رسیدی
کیف و بارانی ات را بر میداری
به غریبه ی کنارت سری تکان می‌‌دهی‌ و می‌‌روی
همین که زخمِ آخرین آغوش را به تن‌ نمی‌کشی
همین که از دردِ خداحافظی به خود نمی‌‌پیچی‌
همین که تلخی‌ یک بغض را با خودت از شهری به شهری نمیبری
همین یعنی‌ سفرت سلامت

Foto: ‎ببین : عمری وفادار تو بودم
دلم جز با تو پیوندی نبسته،
چه سازم ؟ نقش عشقی تازه چندی ست
به خلوتگاه پندارم نشسته.

چو شب سر می نهم بر بالش ناز،
خیالش در کنارم میهمان است:ـــ
نمی دانی چه پرشور و چه گرم است
نمی دانی چه خوب و مهربان است.

نمی دانی به خلوتگاه رازم،
خیال دلکشش چون می نشیند.،
همی دانم که در دل هر چه دارم،
به جز او جمله بیرون می نشیند.

ز یادم می بَرد با خنده یی گرم
جهان را با غم بود و نبودش.
نمی دانی چه شادی آفرین است
نوازش های چشمان کبودش.

بیا یک شب، خدا را، شاهدم باش
ببین : در خاطرم غوغایی از اوست،
ببین : هر سو که می گردد نگاهم،
همان جا چهره ی زیبایی از اوست.

به او صد بار گفتم «پای بندم»  
چه سازم؟ گوش او براین سخن نیست.
چو بندم دیده را، پیداتر آید­­ــ
گناه از اوست ، دانستی؟ ز من نیست .

ببین : من با تو گفتم ، کوششی کن
ز پندارم خیالش را بشویی،
و گرنه گر دلم پابند او شد،
مرا بدعهد و سنگین دل نگویی .

سیمین بهبهانی‎

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد