دلتنگی های میترا در آلمان
دلتنگی های میترا در آلمان

دلتنگی های میترا در آلمان

دلم گرفته است

نیستی ببینی!!...


میروی....
همین!...
و همین چهار حرف ساده
< ه..م..ی..ن>
زخمی میسازند
روی دلم...شبیه جای پنجه های یک گرگ...
نیستی ببینی شب ها...
آی می سوزد....آی میسوزد.....
نیستی ببینی!!... 

نظرات 1 + ارسال نظر
omid 1393/04/27 ساعت 11:22

این روزها بیشتر از قبل حال همه را می پُرسم . . .

سنگ صبور غم هایشان می شوم . . .

اشک های ماسیده روی گونه هایشان را پاک می کنم . . .

اما یک نفر پیدا نمی شود که دست زیر چانه ام بگذارد . . .

سرم را بالا بیاورد و بگوید :

حالا تـــــــو برایم بگو . . . !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد