ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
میروی....
همین!...
و همین چهار حرف ساده
< ه..م..ی..ن>
زخمی میسازند
روی دلم...شبیه جای پنجه های یک گرگ...
نیستی ببینی شب ها...
آی می سوزد....آی میسوزد.....
نیستی ببینی!!...
این روزها بیشتر از قبل حال همه را می پُرسم . . .
سنگ صبور غم هایشان می شوم . . .
اشک های ماسیده روی گونه هایشان را پاک می کنم . . .
اما یک نفر پیدا نمی شود که دست زیر چانه ام بگذارد . . .
سرم را بالا بیاورد و بگوید :
حالا تـــــــو برایم بگو . . . !