دلتنگی های میترا در آلمان
دلتنگی های میترا در آلمان

دلتنگی های میترا در آلمان

دلم گرفته است

دل تنگی سخته


خیلی ساده برات بگم
دلم برات تنگ شده
اونقدردلتنگم که اگه میشد
دوتا پای دیگه از هر جایی که میشد کرایه می کردم
تا خود خودت 
به سرعت می دوییدم
یه دل سیر نگات می کردم
طوری که
نمیذاشتم کارمون به حرف زدن بکشه 
محکم توو آغوشم فشارت می دادمو
با صدای بلند و ازسر ذوق
می زدم زیرِ هق هق
اونطوری که اهالی هفت خیابون اونطرف تر 
هم بیان ببینن چی شده چه خبریه ... ؟ 
بعدبیان ببینن من تو آغوش توام ...
اصلا بزار
فکر کنن این شک ها
از رو خوشبختیِه 
اشک های حضور تو
کنارِ همه ی دقایقم 

اما...
ما که خیلی خوب اینو می دونیم
اینطور نیست

آخرشم پا میشم
بدون هیچ حرف و کلامی بر میگردم 
اگه میشه بزار
دیگه هیچوقت دلتنگت 
نباشم
آخه می دونی که ... 
دل تنگی
سخته
خیلی سخت ... !

نظرات 1 + ارسال نظر
omid 1393/04/27 ساعت 19:00

اینجا هم که نباشی

حالی هم که نپرسی

درکنار من حضور داری.


مثل نفس شده ای که اگرنباشی نخواهم بود.

مثل نوری که اگر نباشی دنیا را نخواهم دید.


خودت که نمیدانی عزیز من

بهانه این روزهای من ,

بهانه ی خنده های من شده ای ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد