شهرزاد خوبی نبودی ....
و آخر این قصه نیمه کاره ماند...
می نشینم کنار تخت و برای جای خالی ات
شعری را که دوستش داشتی می خوانم...
دست های سایه ات را می گیرم...
نوازشش می کنم و رو به این آخرین تکه ای از تو
که باقی مانده است در من هنوز
می گویم:می دانی...؟
من یک عادت عجیب دارم...آنهایی را که می روند
بیشتر دوست دارم.. . !