دلتنگی های میترا در آلمان
دلتنگی های میترا در آلمان

دلتنگی های میترا در آلمان

دلم گرفته است

اصلا تو _ تو ماندنی نبـــودی ... !


از خدا پنهان نبود از تو چه پنهان 
یکی بود که بود 
که بی دلیل بود
بی هوا دوستت داشت
که نگاهش بعد از خدا 
تنها تو را می دید ...
در یــــادت بماند !
با خنده هایت گل از گلش می شگفت
با بغض هایت گریه می کرد
که هر روز با دعای خیر راهی ات می کرد
هر شب خستگی هایت را شانه بود
در یـــادت بماند !
تو یک "من" داشتی
که همه جوره به پایِ دوست داشتنت می نشست
که می رنجید اما عاشق تر میشد
که خسته می شود اما کم نمی آورد 
تمامی ِ اینها را هم نخواستی به یادت بیاوری
تنها این را بدان
و به یادت بسپار 
توبرایِ من دنیایی بود 
که با تو
هراسی نداشت از ماندن
اما تو ...
تنها مسافری بودی، آمده بودی تا نفسی تازه کنی

اصلا تو _ تو ماندنی نبـــودی ... 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد