دلتنگی های میترا در آلمان
دلتنگی های میترا در آلمان

دلتنگی های میترا در آلمان

دلم گرفته است

چیزی ندارم بگم جز:نازنین سفر سلامت


جام جهانی‌۲۰۱۴

چقدر دیشب خوشحالی‌ کردیم ،خندیدیم.یکی‌ از دوستامو رسوندیم خونش شهر دیگه.برگشتن اتوبان رو اشتباه رفتیم تا برسیم خونه ۲ صبح بود،تا خوابم ببره ۴ صبح شد.باید از ۱۱ صبح تا ۱۱ شب کار می‌کردم.پاشدم آماده شم.یه پیام از خوهرم:واست یه خبر بد دارم.یه لحظه مامان،، انگار مغزم هنگ کرد.تلفن زنگ خورد. گفت برسم اهواز  زنگ میزنم.التماس کردم الان بگو هر چی‌ هست.خواهرم پشت خط بود.گفت ۵ صبح نازنین پسر دایی مون در اثر سکته قلبی فوت کرده.هیچ چیز قادر به کنترل اشک هام نیست.تو این سفرهم نتونستم ببیمش.سالها ندیده بودمش.قرار بود یزمانی ازدواج کنیم نشد.بده هم از ترس اینک کسی‌ حرف در نیاره.خانمش ناراحت نشه ترجیح دادم ارتباطی‌ نباشه.حالا این جا نشستم بهت زده،با دلی  شکسته،چشمانی که میباره و پشیمانی که تا ابد با من می‌مونه.اینقد  هم دورم که  حتا با جنازه‌اش هم نمیتونم وداع کنم.

چیزی ندارم بگم جز:نازنین سفر سلامت

نظرات 1 + ارسال نظر

خسته ام مثل درخت سروی که سال ها در برابر طوفان ایستاد
و روزی که به نسیمی دل داد ، شکست ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد