دلتنگی های میترا در آلمان
دلتنگی های میترا در آلمان

دلتنگی های میترا در آلمان

دلم گرفته است

می خواهم شهری بسازم

می خواهم شهری بسازم به نام خسته سرا. و بدین صورت باشد که همه ی ما خسته ها را از کل دنیا جمع کنند و داخلش بریزند. که بقیه ی مردم را خستهنکنیم که عطر خستگی در هوا نپراکنیم.همین ماها که خسته ایم بس است.و این شهر بدین صورت باشد که همه اش میخانه داشته باشد و قهوه خانه به صرف چای و سیگار. و در جا به جای شهر از بلندگوها داریوش بخواند.آقا ابی حتاع. و حتاتر خانوم هایده.چاوشی هم صدایش را ول کند آنجا.اصلا غیر از خانوم هایده ی خدابیامرز باید ابی و داریوش و چاوشی را هم در این شهر گذاشت،آنها هم خیلی خسته اند. و آدم هی می بخورد و داریوش بخواند.سیگار بکشد و چاوشی ناله کند. قدم بزند و ابی همراهیش کند. ضجه بزند و هایده داغش را تازه کند. قول می دهم در این صورت همه ی خسته ها با هم بترکیم و به کشور گ ا برویم و همه از دستمان راحت شوند

نظرات 1 + ارسال نظر
احمد-ا 1393/03/07 ساعت 09:26

بیا شهر نسازیم
مثل بچه ها دست همدیگرو بگیریم از
خیابان و کوچه و باغ و بستان و . . . خنده کنان بگذریم
هیچ به حرف این و اون هم گوش نکنیم
شاد باشیم و شادابی را بخریم
وقتی هم خسته شدیم بر گردیم خونه
و
چون بزرگ بچه هستیم دیگه نمی خواد از بابا و مامان هم اجازه بگیریم که شب پیش هم باشیم یا نه
شب هم پیش هم می مونیم
و فردا تکرار دیروز ، بهتر و زیباتر
چه خوب می شود روز و شب هایمون

kash ason bod

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد