دلتنگی های میترا در آلمان
دلتنگی های میترا در آلمان

دلتنگی های میترا در آلمان

دلم گرفته است

لعنت به تُو...لعنت به مَن ....لعنت بِه......


بُغض هایِ انباشته در گلُو را وَرَق می زنیم....

لَعنت به حرف هایِ ناگُفته....به خفقانِ واژه ها....

لعنت به توُئی که از آخرِ این حکایت آگاهی...که تهِ مشقِ شب هایم را خَط می زنی....

به مَن ، که با آن روُیِ خُودم راست نشُده ام، هنوُز ....به تَلمبارِ خودم در خُودم مشغُولم ....
.
.
می خواهم درُوغ بگویم...دُرُست مثلِ خوُدت....

همه یِ قصّه را...

من و توُ ، تابِ مان نیست ، با روُیِ خودِ مان راست شویم.....

راست بوُدن ،جسم و روُحی توان مند....در خُورِ هزاران ضربه یِ کاری ....از جراحتِ سُخن هایِ بَر دل مانده می خواهد....

نه تو و نه من .....مردِ این زخمه ها نیستیم....
که چِنان می نماید.....این همه انتقام هایِ نا گِرفته از خُودمان را طلب داریم.....
.
.
لعنت به تُو...لعنت به مَن ....لعنت بِه......

نظرات 1 + ارسال نظر
احمد-ا 1392/09/18 ساعت 20:36

نه تـــــــــــــــــو
نه مـــــــــ]ـــــن
نــــــــــــــــــــــه . . .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد