دلتنگی های میترا در آلمان
دلتنگی های میترا در آلمان

دلتنگی های میترا در آلمان

دلم گرفته است

تقصیر هیچ کس نبود ...


تقصیر هیچ کس نبود .... 

مادرم هم سر از کودکی هایم در نیاورد .... 

من باید تنهایی را تا " یا "ی آخرش می رفتم 

باید از زمین / گل می گرفتم این همه آبرو را 

باید سر درد میگرفتم که خواب به خورد ِ شب هایم برود ........

باید خودم را میشناختم .......... گرگی که از دندان هایش دلرحم تر است ..... 

باید بت می ساختم ..... که دست ذره بین هایشان به واقعیتم نرسد ...........

باید آب میدادم این همه علف هرز را ... 

آنقدر بلند شوند که قد آدمک ها به هوای آزادم نرسد 

باید خودم را به چشم هایشان می سپردم .... 

که تفسیر شوم ،تدریس شوم،تمسخر شوم ، تنفر شوم 

باید ترور می شدم ... که دلیلی برای تولد ِ دوباره پیدا کنم 



تقصیر هیچ کس نبود ...........

منم که از دوست داشــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ/تن ، تنی برایم نماند 

از زخم / زبانی به اعتراض باز نکردم 

منم که دارم لال می شوم 

با اینکه حرف های مشترک در مبل های مشترک در سرم می لولد ... 

منم که دارم به فلسفه شک می کنم ... وقتی تمام اعتبارش 

نسبت ِ مستقیم به تختخواب / طلبی دیگری دارد .... 

تقصیر هیچ کس نبود .... 

که اصلا / هیــــــــــــــــــــــــــــچ کس نبود 

که سرم / به تنش بیارزد .............

که در او به خنده داری ِ خودم بگریم ...

که لکنت حرف مشترک این روز هایم نباشد 

که آغوشش را در دیگری به رخ ِ تنهاییم نکشد .... 

...


باور کن تقصیر هیچ کس نبود .... 

فقط ای کاش 

مادرم 

در کودکی 

تمام کتاب ها را از من منع می کرد 

و فهمیدن / ممنوعه تر از دیدن هم آغوشی اش با پدر بود 


تقصیر هیچ کس نبود ....

اگر 

شبیه هیچ کس نبودن دلیل خوبی برای گریه نیست

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد