صبا را دیدم و گفتم صبا دستم به دامانت بگو از من به دلدارم تو را من دوست می دارم ولی افسوس و صد افسوس ز ابر تیره برقی جست که قاصد را میان ره بسوزانید کنون وامانده از هر جا دگر با خود کنم نجوا یکی را دوست می دارم ولی افسوس او هرگز نمیداند
خوب بود
صبا را دیدم و گفتم صبا دستم به دامانت
بگو از من به دلدارم تو را من دوست می دارم
ولی افسوس و صد افسوس
ز ابر تیره برقی جست
که قاصد را میان ره بسوزانید
کنون وامانده از هر جا
دگر با خود کنم نجوا
یکی را دوست می دارم
ولی افسوس او هرگز نمیداند
خوب بود