دلتنگی های میترا در آلمان
دلتنگی های میترا در آلمان

دلتنگی های میترا در آلمان

دلم گرفته است

ساده


زن زیبائی نیستم
موهائی دارم 
سیاه که فقط تا زیر گردنم می‌‌آید
و نه شراب را به یادت می‌‌آورد
نه ابریشم
نه سکوتِ شاعرانه
نه حتی خیال یک خوابِ آرام
پوستِ گندمی دارم
که نه به گندم میماند
نه کویر
و چشم هائی‌
که گاهی‌ سیاه میزند
گاهی‌ قهوه ای
دست‌هایم
دست هایم مهربانند
و هر از گاهی‌
برایِ تو
به یادِ تو
شعر می‌‌نویسند
مرا همینطور ساده دوست داشته باش...
نظرات 3 + ارسال نظر
.omid 1391/05/23 ساعت 19:41 http://omid160.blogfa.com/

چنان فشرده شب تیره پا که پنداری
هزار سال بدین حال باز می ماند
به هیچ گوشه ای از چارسوی این مرداب
خروس ایه آرامشی نمی خواند
چه انتظار سیاهی
سپیده می داند

احمد -ا 1391/05/23 ساعت 21:47

حتی اگه به حساب فضولی من هم آری میگم که
دسته های مهربانت هم کار را برای هموطنت نمود
آنقدر به خودت بی اعتماد نباش
تو
همه ی اعتماد مایی
تو را حتی از این ساده تر هم میتوان دوست داشت

.omid 1391/05/25 ساعت 01:42 http://omid160.blogfa.com/

ای کـــــــــــــــــــــافه چی
میزهایــــــــــــت را تکـــــــــــــــــــــــــــــــنفره کن........!
مگـــــــــــــــــــــــــــــــر نمیــــــــبـــــیـــنی همه
تنهاییــــــــــــــــــــم..............

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد