دلتنگی های میترا در آلمان
دلتنگی های میترا در آلمان

دلتنگی های میترا در آلمان

دلم گرفته است

پیر شدم !

پیر شدم !

پا به پای دردهایی که بزرگ شدند
خشکیدم
با تک تک گلدان هایی که بوی تو می داد

لحظه هایم سیاه شد
گیسوانم سپید

در این جنگ نا برابر
با پیراهنی خاکستری تر از همیشه
ایستاده ام
کنار همان پنجره ی دیدار ،

در اندوه دستان تو

که روزگاری

به سویم بوسه ای فرستاد .

نظرات 3 + ارسال نظر
milad 1391/05/06 ساعت 23:33

زیبا بود.

mamnon ke sar zadi

.omid 1391/05/07 ساعت 00:36 http://http:/omid-am.blogfa.com/

حرفهایت را بزن!
هر آنچه ته دلت هست را بگو...
نگذار بماند!!!
این روزها تواضع یا تودار بودن معنایی ندارد،
حرف نزنی،یابویی!!!
... و احمق تر از آنچه که هستی حسابت میکنند.
همیشه انتقامت را هم همان لحظه بگیر،
نگیری،زخم زبان میخوری
آن هم از خود،نه دیگری!!!
دلت را خالی کن تا درد و دلی نماند؛
نه کوه به کوه میرسد
و نه آدمی به آدمی ...

.omid 1391/05/08 ساعت 01:10

میزی برای کار

کاری برای تخت

تختی برای خواب

خوابی برای جان

جانی برای مرگ

مرگی برای یاد

یادی برای سنگ

...

این بود زندگی؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد