باز است کتاب کهنه دردغمنامه کوچِ تلخ یک مردهر واژه کنار یک ستارهدر پاورقی نوشته: برگرد
یکروز به خود گفتم اگه روزی با یه غریبه ببینمش همه شهر را به اتش میکشم اما امروز برای دیدنش کبریتم روشن نمیکنم
.... وباز پس از مدت ها.... از نزار به دوست که مقدس است نامش :نمی توانم نامت را در دهانمو تو را در نهانم بپوشانمگل با عطرش چه می کند؟گندمزار با خوشه اش؟با تو سر به کجا گذارم؟وقتی مردمدر حرکت دست هایمدر آهنگ صدایمدر توازن گام هایم تو را می یابند!کجا پنهانت کنم؟تو قطره بارانی بر پیرهنمدکمه ای درخشان برآستینمکتابی کوچک در دستمو زخمی کهنه بر کنج لبمبا این همه فکر می کنی پنهانی و به چشم نمی آیی؟مردم از عطر لباسم می فهمندمعشوق من توییاز بوی تنم می فهمندبا من بوده ایاز بازوی به خواب رفته ام می فهمند که زیر سر تو بودهدیگر نمی توانم پنهانت کنماز درخشش نوشته هام می فهمند برای تو می نویسمو از شادی قدم هایم شوق دیدن تو راو از انبوه گلهای لبم بوسه های تو راچطور می خواهی زندگی تغزلی مان رااز حافظه گنجشک ها پاک کنی؟و قانع شان کنی که این خاطرات را انتشار ندهند؟
کجا پنهانت کنم؟معشوق من تویی....
دارد عادتم می شودکه با دلهره تو را ببوسممثل ِ گنجشک هاکه هرگز آسوده از زمین دانه بر نمی چینند
یکروز به خود گفتم اگه روزی با یه غریبه ببینمش همه شهر را به اتش میکشم اما امروز برای دیدنش کبریتم روشن نمیکنم
.... وباز پس از مدت ها....
از نزار به دوست که مقدس است نامش :
نمی توانم نامت را در دهانم
و تو را در نهانم بپوشانم
گل با عطرش چه می کند؟
گندمزار با خوشه اش؟
با تو سر به کجا گذارم؟
وقتی مردم
در حرکت دست هایم
در آهنگ صدایم
در توازن گام هایم تو را می یابند!
کجا پنهانت کنم؟
تو قطره بارانی بر پیرهنم
دکمه ای درخشان برآستینم
کتابی کوچک در دستم
و زخمی کهنه بر کنج لبم
با این همه فکر می کنی پنهانی و به چشم نمی آیی؟
مردم از عطر لباسم می فهمند
معشوق من تویی
از بوی تنم می فهمند
با من بوده ای
از بازوی به خواب رفته ام می فهمند که زیر سر تو بوده
دیگر نمی توانم پنهانت کنم
از درخشش نوشته هام می فهمند برای تو می نویسم
و از شادی قدم هایم شوق دیدن تو را
و از انبوه گلهای لبم بوسه های تو را
چطور می خواهی زندگی تغزلی مان را
از حافظه گنجشک ها پاک کنی؟
و قانع شان کنی که این خاطرات را انتشار ندهند؟
کجا پنهانت کنم؟
معشوق من تویی....
دارد عادتم می شود
که با دلهره تو را ببوسم
مثل ِ گنجشک ها
که هرگز آسوده از زمین دانه بر نمی چینند