گیرم کسی پیدا شود ... زیبا شود دنیای من... کی می رود از یاد من .. اینکه تو را... کم داشتم !
کمکمک پیدا شود چشم سیاهش تا سحرکمکمک دریا شود رگباراشکم زین خبرکمکمک زلف پریشانش پریشانی بردکمکمک شادی رسد روزی بر این چشمان تر
شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانیتو را با لهجه ی گل های نیلوفر صدا کردمتمام شب برای باطراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردمپس ازِ یک جستجوی نقره ای در کوچه های آبی احساستو را از بین گل هایی که در تنهایی ام روییدبا حسرت جدا کردم و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلمگفتی دلم حیران و سرگردان چشمانی ست رویاییو من تنها برای دیدن زیبایی آن چشمتو را در دشتی از تنهایی و حسرت رها کردمهمین بود آخرین حرفت و من بعد از عبور تلخ و غمگینتحریم چشمهایم را به روی اشکی از جنسغروب ساکت و نارنجی خورشید وا کردمنمی دانم چرا ؟نمی دانم چرا ؟ شاید خطا کردمو تو بی آن که فکر غربت چشمان من باشینمی دانم کجا ، تا کی ، برای چه ،نمی دانم چرا ؟شاید به رسم و عادت پروانگی مانباز برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم
با سلامجالب بود به کلبه اشعارمن هم سر بزن به امید دیدار
واقعا !
کمکمک پیدا شود چشم سیاهش تا سحر
کمکمک دریا شود رگباراشکم زین خبر
کمکمک زلف پریشانش پریشانی برد
کمکمک شادی رسد روزی بر این چشمان تر
شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی
تو را با لهجه ی گل های نیلوفر صدا کردم
تمام شب برای باطراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم
پس ازِ یک جستجوی نقره ای در کوچه های آبی احساس
تو را از بین گل هایی که در تنهایی ام رویید
با حسرت جدا کردم
و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم
گفتی دلم حیران و سرگردان چشمانی ست رویایی
و من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم
تو را در دشتی از تنهایی و حسرت رها کردم
همین بود آخرین حرفت و من بعد از عبور تلخ و غمگینت
حریم چشمهایم را به روی اشکی از جنس
غروب ساکت و نارنجی خورشید وا کردم
نمی دانم چرا ؟
نمی دانم چرا ؟ شاید خطا کردم
و تو بی آن که فکر غربت چشمان من باشی
نمی دانم کجا ، تا کی ، برای چه ،
نمی دانم چرا ؟
شاید به رسم و عادت پروانگی مان
باز برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم
با سلام
جالب بود به کلبه اشعارمن هم سر بزن
به امید دیدار
واقعا !