دلتنگی های میترا در آلمان
دلتنگی های میترا در آلمان

دلتنگی های میترا در آلمان

دلم گرفته است

رفیق

در حنجره‌ام شور صدا نیست رفیق

یک لحظه دلم ز غم جدا نیست رفیق

بگذار که قصه را به پایان ببرم

آخر غم من یکی دو تا نیست رفیق . . .

.

نظرات 3 + ارسال نظر

عجیب فصلی است این بهار خدا
فصل عشق و حرارت و شهوت
گرمای دو جسم و در آخر یک روح شدن
فصل نیاز است چه میشود وقتی میشویم ما
در یک نیاز مشترک و داغ و پرهوس

.omid 1391/03/17 ساعت 09:37 http://omid-am.blogfa.com

قصه از حنجره ایست که گره خورده به بغض
صحبت از خاطره ایست که نشسته لب حوض
یک طرف خاطره ها!
یک طرف پنجره ها!
در همه آوازها! حرف آخر زیباست!
... آخرین حرف تو چیست که به آن تکیه کنم؟
حرف من دیدن پرواز تو در فرداهاست...

.omid 1391/03/17 ساعت 09:38 http://omid-am.blogfa.com

من فریاد نمیزنم....
امشب بعضی از آرزوهایم را دم در می گذارم تا رفتگر ببرد

بیچاره او

مابقی را هم نقداْ به گور می برم

مابقی همان آرزوی با تو بودن است

ببین عشق من

حتی آرزوی با تو بودن را به هیچ کس نمی دهم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد