در حنجرهام شور صدا نیست رفیق
یک لحظه دلم ز غم جدا نیست رفیق
بگذار که قصه را به پایان ببرم
آخر غم من یکی دو تا نیست رفیق . . .
.
عجیب فصلی است این بهار خدافصل عشق و حرارت و شهوتگرمای دو جسم و در آخر یک روح شدنفصل نیاز است چه میشود وقتی میشویم مادر یک نیاز مشترک و داغ و پرهوس
قصه از حنجره ایست که گره خورده به بغضصحبت از خاطره ایست که نشسته لب حوضیک طرف خاطره ها!یک طرف پنجره ها!در همه آوازها! حرف آخر زیباست!... آخرین حرف تو چیست که به آن تکیه کنم؟حرف من دیدن پرواز تو در فرداهاست...
من فریاد نمیزنم....امشب بعضی از آرزوهایم را دم در می گذارم تا رفتگر ببردبیچاره اومابقی را هم نقداْ به گور می برممابقی همان آرزوی با تو بودن استببین عشق منحتی آرزوی با تو بودن را به هیچ کس نمی دهم
عجیب فصلی است این بهار خدا
فصل عشق و حرارت و شهوت
گرمای دو جسم و در آخر یک روح شدن
فصل نیاز است چه میشود وقتی میشویم ما
در یک نیاز مشترک و داغ و پرهوس
قصه از حنجره ایست که گره خورده به بغض
صحبت از خاطره ایست که نشسته لب حوض
یک طرف خاطره ها!
یک طرف پنجره ها!
در همه آوازها! حرف آخر زیباست!
... آخرین حرف تو چیست که به آن تکیه کنم؟
حرف من دیدن پرواز تو در فرداهاست...
من فریاد نمیزنم....
امشب بعضی از آرزوهایم را دم در می گذارم تا رفتگر ببرد
بیچاره او
مابقی را هم نقداْ به گور می برم
مابقی همان آرزوی با تو بودن است
ببین عشق من
حتی آرزوی با تو بودن را به هیچ کس نمی دهم