دلتنگی های میترا در آلمان
دلتنگی های میترا در آلمان

دلتنگی های میترا در آلمان

دلم گرفته است

کاش تو هم باشی

مردمی سنگ به دست دنبالم

نیست جایی،مکانی امن پیدا

که در آنجا نفسی تازه کنم

در میان قهقه های جمعی مست

همه جا میدوم  سنگی هست

که زدست کودک عقل به آزار

می زنند بر سر و جانم که باز آی

در میان این همه خیل

که به تفریح شدند جلادم

کاش تو هم باشی و سنگی بزنی

که سالها در طلبت

تن پوشی زجنون بر تن

در شهرتان آواره ترینم....

نظرات 1 + ارسال نظر
.omid 1391/03/02 ساعت 19:55 http://omid-am.blogfa.com

عطر طراوت بود باران
آغوش خالی بود خاک پاک دامان
اما ستوه از دست بسته
اما فغان از پای دربند
چشمان پر از ابراند یک شام تاریک
واندر لبان خورشید لبخند
آن یک درودی گفت بردوست
این یک نویدی را صلا داد
تا سرب و باروت
بر ناتمام نغمه هاشان نقطه بنهاد
عطر جوانی شست باران
آغوش پر آغوش عاشق ماند خاک سرخ دامان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد