دلتنگی های میترا در آلمان
دلتنگی های میترا در آلمان

دلتنگی های میترا در آلمان

دلم گرفته است

لحظه دیدار ...

با توام!

تویی که حرفهایم را می خوانی ،می فهمی

و عشق را در قلبم فرو نشاندی

به من بگو!

دلتنگیت را در کجای دل زمین دفن کنم

تا اینگونه پریشان حال دیدنت نباشم

طوفان غم را چگونه از دریای دلم دور سازم

تا به ساحل آرامش برسم

نمیدانم!

دلم از جدایی بیزار است و طاقتی برایم نمانده ،

سکوتم از هر فریادی سهمگین تر شده

و عشق تو در رگهایم

نسبت به دیروز جاری تر...

دلم نمیخواهد دیگر به انتظار بنشینم

عشق را زنده نگه می دارم ،

و فاصله ها را برای دیدنت در هم می شکنم ،

ندیدن هایت را آویزه گوش زمان می کنم ،

تا به او بفهمانم

که روزگار همیشه اینطور نمی ماند

و آسمان نگاهم

برای باری دیگر ابری نمی شود

چرا که لحظه دیدارت نزدیک خواهد بود!

نظرات 2 + ارسال نظر
فرزاد 1391/01/15 ساعت 10:40

سلام
حرف دل ما رو مینویسی

در دلم روزنه ای از عشق می درخشد
و در انتهای این راه روشن کورسوی تاریکی...
تاریکی تنها...
عشق را گریزی نیست وقتی که با تنهایی می رقصی.

manmnon,man linket kardam

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد