دلتنگی های میترا در آلمان
دلتنگی های میترا در آلمان

دلتنگی های میترا در آلمان

دلم گرفته است

زن که باشی...

دست خودت نیست،زن که باشی...
گاهی دوست داری تکیه بدهی...
پناه ببری...
ضعیف باشی...
دست خودت نیست!
زن که باشی...
گهگاه حریصانه بو میکنی دستهایت را
شاید عطر تلخ و گس مردانه اش لا به لای انگشتانت باقی مانده باشد...
دست خودت نیست!
زن که باشی گاهی رهایش می کنی...
و پشت سرش آب می ریزی و قناعت می کنی به رویای حضورش
به این امید که او خوشبخت باشد
دست خودت نیست،
زن که باشی...همه ی دیوانگی های عالم را بلدی...!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد