نفس می کشم نبودنت را,
نیستی؛
هوای بوی تنت را کرده ام...
می دانی
پیرهن جدایی ات بدجور به قامتم گشاد است !
تو نیستی؛ آسمان بی معنیست,
حتی آسمان پر ستاره...
و باران مثل قطره های عذاب روی سرم می ریزد !
تو نیستی
و من چتر می خواهم ..
هر چیزی که حس عاشقانه و شاعرانه می دهد در چشمانم لباس سیاه پوشیده..
خودم را به هزار راه می زنم...
به هزار کوچه...
به هزار دَر...
نکند یادِ آغوشت بیفتم ..!!